July 19, 2012

درد

درد
قلب من پاره شد با چنگال زمان..خاطرات مرده ای   تصویر ذهن ام شد 
عقل باز دوباره کور شد 
 غرور باز در دام افتاد واحساس عفونی شد
انچه که بر من گذشت را زمان  خط زد..
یا شاید به خلا درونی فرستاد..
نیست در ظاهر نشانی از این درد بینوا ..اما این  وجدان من است که با ان ساز گار نیست
ذهن پر مشغله ام گوید جای ان اینجا نیست .. ای مونا بگو به من که  کجاست جای  بی درد 
که نیست نشانی از ان...


July 13, 2012

The mirror


ایینه را میبینم بی انکه چیزی گوید از خودم دلگیرم ..این نشان بر غم نیست .. قضیه چیز دیگریست .. 
جای سخن نیست در این چهار چوب .. ای من ' ساده دل .. 
نگو چیزی که بخاطرش من این چنینم .. باشد که خدا بوده دلدار ما ..

I see this mirror... without it uttering a word,
I am displeased with myself... This is not a sign of sorrow...
The matter is something else entirely.

There is no room for words within this frame... Oh, simple-hearted me...
Speak not of that because of which I am like this...
Perhaps it was God who was our solace.

July 12, 2012

حرف ها گم گشته اند

گاهی غرق تهی هستم              گاهی در بند خیال
 کمی ذوق در نوشتن     فکر و طرحی اما نداشتن
قدرت بیان  نداشتن               اما تاثیر گذاشتن
حسی  مانده در وجودم                 که ز یاد من رفته
جا ندارد دیگر حتی               برای وقت گذاشتن
حرف ها گم شده اند     در پیچ و تابهای ذهن من
کلمات و حس من  غرییب نیست
  اما حیف جاده فکر من با ان  یکسان نیست
 شایده این جاده خراب هست 
 ریشهای احساسم همه  تحت 
         التهاب است

می‌نویسم ـ I write ...