بغضم اب شد .. دگرباری ریخت و غرق دریای اشکم شد
امیدم تسلیم تاریکی شد..کاری از من ساخته نبود
انچه از دل می امد دروغ محض شد
کاش می شد
عقل را در سلول حبس ,احساسات واهی را به دار اویخته , روح ام را
عریان از هرگونه واهی و پوچی می یافتم
Karışık hâl Geç bu hâlden, Yolu yoktur, Gider sona, Tozlu yollar... Bu zamanlar Biner sona – Zaman, zaman, Su getir, su... Yandı canım, Kar...