July 28, 2025

شعری از جنس تو

 ساعت پنج صبحه که پدید می آید شعری

مینویسم تا پرده ور افتد و کلمات ظاهر شوند

شعرم نوست ، جنسش از ذهن و افکار توست

پیچیده کمی احوالم، مکثم را ندید بگیر 

که اینطور می‌اید شعر،در لحظه پدید آید تصویر

ابزار اجتماعی از من گرفته شد،چرا که جیبم  

این‌روزا خالی شد

نمی‌دونم چه نوشتم اما تو بخوانش

ساعت پنج و شش دقیقه

شعرم متولد شد با نام

شعری از جنسِ تو

منافریدونی


July 24, 2025

آشفته حال


بگذر از این آشفته حال 

زین زوال ،صاحب نداش

ک رَوَد رو به رِوااال

مسیرِ این آشفته حال

ک بود پر غبار ، بَر زِوال

سوار شداین روزگار،روزگار،روزگاااار 

آب بیار،آب بیار، آب بیار

جانم سوخت ،جانم سوخ

آشفته حاااال

مانی برقرار، روی گشته بر زوال ..

جانم سوخت،آب بیار،آب بیار،آب بیار، 

منا فریدونی

April 20, 2025

منا فریدونیـ, چرا کسی خوشبختی رو ندید

 روزای خوش از ترک دیوار پیدا بود

تصویرا مغشوش  و بیصدا بود
روزای خوشو چرا کسی ندید
بین هیاهو و درگیری شدید
یکی داشت زنده میشد از مردنُ
گلی شکفت از پژمردگی
دلم رهید از افسردگی
چرا کسی خوشبختی رو ندید
وقتی دنبال بودیم لای کتابا
قصه و فیلم و لای عاشقا
روزای خوش بود اما پیدا
گلی شکفت، دلم رهیدُ
از پشت ابر، افتاب شد پیدا
چرا کسی خوشبختی رو ندید

April 8, 2025

عشقش کور شد


 خدا،عشقش کور شد
وقتی انسان، رو به نزول شدابتذال رو آمدُ، انسانیت کور شدوقتی دست‌ها خالیُ شد نابود رفاه،فکر مشغولُ شد حرصِ فردا پی ادعا ... .نگیر روی زِ ما کِگرفتن روحِ ما، شوق مااما میدم امید به این شعر منتهاتو نبینش از چشم ما.ما و من دیگه یکی شدیم،همه اسیر زندگی شدیم.چی بود و چی شد سرازیر شدیمزیر گرفت زمونه، عاصی شدیم.سلام حالت خوبهِ میگم الان،شاید  نباشه دیگه فردا زمان.
برای کمی آرامش، چقدر زمینگیر شدیم،میدونیم
چی بود و چی سرازیر شد اینبار
.رُو گرفتِ زمونه انگار
اما میدم سلام باز اینبار
شاید کمتر شه درد  این  زخم ، 





August 20, 2021

نقد من

 مغزهای بی هویت
حاصل تلاش چشمان معصومی شدند
کِ هیچ اختیاری زِ خود نداشتند
و زمان زخم هایشان را درمان نکرد،
چرک کرد غده های سرطانی
و اینگونه رقم خورد ... کِ قلمم فرار کند
از هر انچه که مغزش را هدف گرفته
زیرا می خواهد تنها یک قلم باشد  
نه کمتر نه بیشتر

June 11, 2015

زمین - Ground


بر آسمان ابر مینویسد 
نفسم تنگ است نازنینم 
باد پر از گرد است دلربایم 
ریشه درخت خشک است 
زمین ازاد است تنگش نکن 
عاقل باش دریا را زباله دان نکن 
چشم من به این تکه خاک است 
در جهان ادمی از تو خواهم 
تباهش نکن 
زمین زنده است 
تو سیاهچالش نکن


Clouds are writing across the sky,
Breath shortens, darling mine.
Winds swirl with dust and sigh,
The tree’s old roots resign.

This earth is open—don’t confine,
Let wisdom be your guiding sign.
Don’t turn the sea to wasting brine,
My eyes hold hope in this small line.

Among all souls, I call for you—
Don’t let it fall, don’t let it die.
Earth lives and breathes in all we do,
Don’t make it dark, don’t let it cry.

— 

شعری از جنس تو

 ساعت پنج صبحه که پدید می آید شعری مینویسم تا پرده ور افتد و کلمات ظاهر شوند شعرم نوست ، جنسش از ذهن و افکار توست پیچیده کمی احوالم، مکثم را...